دانیالدانیال، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

روزهای کودکی

کتاب خوردن

در یک بعدازظهر گرم دانیال ویر کتاب خوری گرفته.. کتاب جیبی فروغ فرخزاد یادگار روزهای دانشجویی به نظر کتاب خوشمزه ای می رسه... خوب تصمیم می گیره اول پوستش رو بکنه، یعنی جلدش رو، بعد ورقه هاش رو با دندونهای تازه دراومده و کلی آب دهن کش دار که مثل شربت قوام دار هم هست تو آب خیس کنه و در نهایت جلد مقوایی خشک و سفتش رو بکوبه تو سر مامان خواب آلوده ای که چشماش رو به زور باز نگه داشته و می خواد کتاب را رو از دستش بیرون بکشه... اینم از مزد بچه تر و خشک کردن!! بیچاره فروغ ... دست هایم را در باغچه می کارم سبز خواهد شد، می دانم و درختان در گودی انگشتان جوهری ام تخم خواهند گذاشت...
12 تير 1392

لیست علاقمندیها

تو این دنیای آدم بزرگها عجب چیزای جالب و آرامش بخشی وجود داره. مثلا یکی از این چیزای آرام بخش جارو برقیه. وقتی روشن میشه انگار که واسه آدم لالایی می خونن. وقتی هم که خوابم با صدای جارو برقی بیدار نمی شم. یکی دیگه از این وسایل ماشین لباسشوییه که دیگه حرف نداره. فقط وقتی تنها تو رورئکم پیشش هستم یه کم می ترسم اما خیلی هیجان داره... لب تاپ رو که دیگه نگو.. وقتی می بینمش چنان نیرویی رو درخودم حس می کنم که سینه خیز به سرعت کنارش می رم تا شاید بابا اجازه بده یه انگشت کوچولو روی دکمه هاش بزنم.. منم یه بار اونقدر تحت فشار انرژی های درونم بودم که نتونستم خودم رو کنترل کنم و یکی از دکمه هاش رو با ناخن درآوردم!. آخیش راحت شدم بس که هی منو کنار می کشن ...
2 تير 1392

آغاز نه ماهگی

یه کله نسبتا کچل با یه لثه بی دندون تو نه ماهگی مشخصات یه پسر شیطونیه که تازه یاد گرفته دستش رو به وسایل مختلف بگیره و یکی دو تا قدم کج برداره.. یه پسر خوشحال و شاد که عاشق گل و گیاه دار و درخت و سبزه است... خوب اینم از پایان هشت ماهگی دانیال با گردشها و مسافرت و کلی عکسای رنگارنگ و قشنگ... از زندگیت لذت ببر که دنیا فعلا مال شما بچه هاست.
2 تير 1392

روند تبدیل شدن از 4 پا به 2 پا!! و خوراکی های خوشمزه

خوب مثل اینکه منم دارم یواش یواش مثل آدمیزاد درمیام. احساس قدرت می کنم وقتی دستم رو میگیرم به وسایل مختلف خونه و در یک حرکت یک ضرب خودم رو بلند می کنم و با پاهای البته لرزان چند دقیقه ای می ایستم بعدش هم اگر کسی کمکم نکنه تالاپی نقش بر زمین می شم و فریاد و هوار می کشم تا یکی بیاد و منو بلند کنه، اینجاست که اون احساس غرور و قدرتی که گفتم جاش رو به احساس ندامت می ده! ولی چند دقیقه بعد یادم می ره و دوباره تلاش و تلاش... تقریبا تمام وسایل خونه رو با اجازه مامان بابا چشیدم!! تا حدودی می شه گفت تمیز و میکروب زدایی کردم. از همه خوشمزه ترش کنترل تلویزیون بود که از موقعی که بابا روش سلفون کشیده تا مثلا تمیز باشه دیگه خوردنش حال نمی ده. بعدش گوشی تلف...
2 تير 1392

اولین بیماری

تغییرات زیادی رو دارم تجربه می کنم.. دو هفته پیش برای اولین بار دچار اس اس و مخلفاتش شدم و گلاب به روتون کلی اذیت شدم. بعدش برای اینکه از خجالت مامان دربیام مریضیم رو به مامان دادم و بعد از چند روز دوباره خودم پست رو تحویل گرفتم و این بار با شدت بیشتر.. خلاصه از اشتها و غذا خوردن افتادم و حدود نیم کیلویی وزن کم کردم، ولی الان خوب شدم و دوباره می تونم شیطونی هام رو ادامه بدم. مامان و بابا بالاخره متوجه شدن که من بیشتر حرفایی که میگن رو می فهمم.. این واقعیته ولی متاسفانه نمی تونم جواب بدم و حرف بزنم. گاهی وقتی دارن باهام حرف می زنن کنجکاوانه نگاه می کنم و با حروفی مثل ا د ب د بهشون جواب می دم.. ولی کلماتی مثل ماما بابا دد و آپ رو می تونم بگم...
2 تير 1392

اتفاقات شروع 10 ماهگی

نه ماه من هم تموم شد و دو روزه وارد 10 ماهگی شدم...خوب دیگه ما بچه ها خیلی زود بزرگ میشیم و پدر و مادرهامون رو هم خیلی زود پیر و فرسوده می کنیم. یه روز تب میکنیم، یه روز اشتها نداریم، یه روز نوبت واکسنه و روز دیگه سرمامی خوریم... خلاصه دردسرها درست می کنیم و عین خیالمون نیست و وقتی بزرگ شدیم، هیچی از این روزهای پر اتفاق یادمون نمی آد.... تو همین روزها درست زمانی که میتونم با کمک وسایل خونه اولین قدمها رو بردارم و برای یکی دو ثانیه خودم به تنهایی بایستم، زمانی که انگشت اشاره ام رو کشف کردم و اونو جلوی صورتم می گیرم و بهش می خندم و باهاش بازی می کنم، درست زمانی که با همین انگشت چیزهای ریز مثل یه مورچه کوچولو رو تعقیب می کنم و می تونم بردارمش...
2 تير 1392
1